عسل نفس منو باباییعسل نفس منو بابایی، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

ثمره زندگیمون عسلی

برای دخترم

كوله بارم پر از خستگي است و چه سنگين...            همه وجودم انباشته از سرماي دي                      ...اينك قدم بردار بهار من                             به پيشوازم بيا آغوش من قدمگاه تو               و دلم فرش زير پايت         &n...
30 فروردين 1393

بدون عنوان

  هنوز نميداني چقدر ميخواهمت                                 هنوز نمفهمي كه اينجا كه من ايستاده ام كجاست ...   زندگي كن بهانه ي قشنگ ِ من براي عاشقي   زندگي كن و آرام آرام بزرگ شو   برايت لحظه ها را بعد از این   پر از انتظار ميكنم   مطمئنم   تو از بهار هم تازه تري   تو از هفت سين ِ شب عيد هم زيبا تري   تو از خوابهاي قشنگ ِ دم صبح هم   شيرين تري   جانكم...عزيزكم...   زعفراني ترين ...
30 فروردين 1393

شعربرای گل دخملم

دویدم و دویدم به یک سؤال رسیدم   کیه که توی دنیا ماهی می ده به دریا؟   برف و تگرگ می سازه درخت و برگ می سازه؟     به بلبلا آواز می ده به موش دم دراز می ده   به آدمها خواب می ده آفتاب و مهتاب می ده   جوابه تو آسونه خدای مهربونه، هر بچه ای می دونه               ...
29 فروردين 1393

شعرجوجه طلایی برای عسلم

        جوجه جوجه طلائی     نوکت سرخ و حنائی تخم خود را شکستی     چگونه بیرون جستی        گفتا جایم تنگ بود       دیوارش از سنگ بود نه پنجره نه در داشت   نه کس ز من خبر داشت   دادم به خود یک تکان   مثل رستم قهرمان تخم خودرا شکستم       اینجوری بیرون جستم   ...
20 فروردين 1393

بدون عنوان

بدن انسان می تونه تا 45 واحد درد رو تحمل کنه.   اما زمان تولد، یک زن تا 57 واحد درد رو احساس می کنه   این معادل شکسته شدن همزمان 20 استخوانه!   مادرتون رو دوست داشته باشید ...   و برای ابراز عشق و علاقه به مادرتون  منتظر یک روز خاص نباشید ... تا اطلاع ثانوی : هر روز ، روز مادره   ...
20 فروردين 1393

تااخرین لحظه عمرم عاشقتم

دخترم ! تو نهال کوچکی هستی   که در باغچه زندگیم رشد می کنی . همچو باغبانی به پایت  شیره جانم را می ریزم و در انتظار شکوفه دادنت بی قرارم.     تو قد می کشی و بزرگ می شوی و هر روز مستقل تر!    اما من شکسته تر و به تو محتاج تر. امروز تو در آغوش من جای می گیری و دور نیست فردایی که    دستان نیازمند من در  دستان تو جای گیرد . امروز تو برای    بلند شدن و ایستادن   نیاز به دستان من داری و فرداها من برای استوا ر ماندن به بازوی تو نیاز خواهم داشت.     امروز با هر خنده تو روح زندگی در ...
20 فروردين 1393

احساسات

خوشحالم وهزاران بار خدای مهربان را شاکرم که تورا به من هدیه داد خوشحالم وبه خودم میبالم که همیشه تورا در کنارم دارم وچه لذت بخش است دوش به دوش تو قدم زدن وازآن شیرین تر با تو هم کلام شدن ! عشق قلب کوچکم را از خود بیخود کرده چرا که تنها تورا در میان دیگران باور کرده است کاش زودتر از اینها تورا یافته بودم گل من ... زیرا احساس میکنم که با عشق تازه متولد شده ام ! حال ...تو مرا لیلای خویش میپنداری ومن تو را مجنون عشق می نامم! تو مرا برای خود میدانی ومن نیز تو را از برای قلب خود میدانم وچه زیباست لحظه رسیدن به اوج خوشبختی .......... زمانی که هردو همدیگر را برای هم میخواهیم ....
20 فروردين 1393

دخترم عاشقتم

دختر بی  نظیرم هر روز  عاشقترت  میشوم وهر روز فکر میکنم امروز  نهایت عشق  است اما.... فردا می اید  و من.... خدا را سپاس میگویم از این نعمت عظیم ... مادر بودنم !!! شیرخواره من... شیره جانم هزاران بار بکامت باد . لحظه ایست ان لحظه !!! ان لحظه ای که  مرا  با تمام وجود نازنینت  طلب میکنی... کاش زمان  متوقف  شود. خلوتی دونفره ؛من و چشمان ناز  تو,  من و دستان کوچک ت ,عشق من و ارامش تو.. مادرانه هایم ارزانی  ات مگر نمیدانند  ارزوی من  داشتن  تو  بود؟!! مگر نمیدانند من در  تو  خلاصه ش...
20 فروردين 1393

یه روزی میادکه.......

یک روز میاد که اونیفرم مدرسه اش را تنش می کنه و با موهای برس خورده و مرتبش اماده میشه که بره برای اولین روز مدرسه ... و تو دوربین بدست راهیش میکنی و دلت غنج میره که بدونی تو کلاسشون چی میگذره !... یه روز میرسه که با یه کارت تبریک میاد سراغت تا ازت اجازه بگیره که بره جشن تولد دوست صمیمیش بدون حضور تو ... و تو دلت میلرزه که بدونی چی خورده و چه کرده ! ...   یه روز میاد که با چشمای کنجکاو و منتظر میاد میشینه روبروت و با اشتیاق گذشته را مورد سوال قرار میده تا برسه به اولین روز اشنایی پدر و مادرش! ...   یه روز می رسه که گوشی تلفن را بر می داره و ساعتها با دوست جون جونیش گپ می زنه ... و تو دلت ضعف میره ...
20 فروردين 1393